جینی در حالیکه برای دستیار شخصی اش دست تکان میداد سعی میکرد یک دسته پرونده کیف دستی اش ،چوبش و یک کوه کتاب را با عجله به دفترش ببرد وقتی سعی میکرد در را بازکند قسمتی از انجه در دست داشت بر زمین ریخت و جیینی با غرولندی ناراحتی اش را ابراز کرد .
دستیارش کلاریس از پشت میز بلند شد و در حالیکه پرونده های ریخته را جمع میکرد گفت : جینی فقط کافیه از من کمک بخوای عزیزم ؛ من برای همین انجا هستم بعد در ابز کرد و جینی کمک کرد تا وسایلش را به داخل دفتر برده و پشت میزش بنشیند
: متشکردم کلاریس ) جینی اهی کشید و سعی کرد چند لحظه استراحت کند اما ناگهان از جا پرید .
کلاریس : در اون مورد نگران نباش جینی من یک جغد برای وزیر فرستادم ، فردا صبح وقتی از راه میرسه گرزارشت روی میز. اصلاعیه برای روزنامه هم همین الان با یک جغد برای پیام روز فرستاده شد . و من قرار ملاقاتهای تو رو تا دو روز تنظیم کردم یک گکپی از برنامه روی میزته و یکی هم به آپارتمانت فرستاده شده تنها چیزی که باید نگرانش باشی ، امشبه ))
جین ی: منظورت قرار شام با نماینده سفارت فرانسه است !بانگاه به ساعت متوجه شد فقط ند دقیقه برای دیر نرسیدن فرصت دارد . به طرفت کنجه ای که در گوشه دفتر قرار داشت و در اون چند لباس اضافی برای مواقعضروری مثل حالا داشت ، دوید . به عنوان دیپلمات وزارت جادوی انگلستان ، مهمانیها رسمی که بادی در ان شرکت میکرد بی پایان بودند و به خخاطر برنامه پر حجمش اغلب فراموش میکرد هر لحظه باید کجا باشد . اگر به خاطر کلاریس نبود بیشتر وقتش را از دست میداد کلاریس صدا زد : ((جینی )) جینی یک کت مناسب با از رحت اویز برداشته بود و روی بلوزش میپوشید . چون دامن ان را قبلا پوشید بود فکر کرد لباس مناسبی است . در حالی که سعی میکرد یک جفت کفش پاشنه بلند را بپوشد تل تلو خواران به سمت در رفت . و کلاریس دایما سعی میکرد توحه او را به خود جلب کند .
جینی اشقته پرسید : ((چیه )) اگه میتونست ککفشاهی لععنیتی رو بپوشه .....
(((ما این قرار رو سه هفته پیش لغو کردیم تو تا جند ساعت دیگه باید برای جشن نامزدی در هاگزمید باشی . یادت نمیاد ؟))
جینی تلاش سراسیمه اش را در اماده شدن برای یک مهمانی رسمی متوقف کرد ، برگشت و با اشفتگی به کلاریس نگاه کرد .
جینی با تعجب پرسید : (( جشن نامزدی ؟ کی داره ازدواج میکنه ؟؟ )) زندگیسش انقدر گیج کننده بود که او دائما با برنامه طاقت فرسایش در ستیز بود ، جینی میدانست آنقدر سرش شلوغ نیست که یک ازدواج را فراموش کند ؛ گرچه حالا این اتفاق افتاده بود
کلاریس طلبکارانه گفت : (( هری پاتر ، وقتی دوعت نامه به دستبب رسید در این مورد صحبت کردیم و تو در یک چشم بر هم زدن پذیرفتی . چطور فراموش کردی؟))
با شنید این جمله جینی احساس کرد با یک تن اجر برخورد کرده . به در که کاملا بسته نشده بود تکیه داد و با از دست دادن تعادلش بر زمین افتاد و
((اه)) تمام چیزی بود که توانست به زبان بیاورد .
کلاریس در حالیکه با نگرانی به ردیسش نگاه میکرد گفت : (( اوه جینی اگه نمیخوای بری مهم نیست من عذر خواهیتور میفرستم . کمی استراحت کن .و روزهای سختی به خااطر جلسه مناظره در مورد سند همکاری پیش دارید . برات خوبه که یک شب استراحت کنی . ))
جین ضمن اینکه سعی میکرد خودش را قانع کند به نرمی گفت ک (( نه ، من میخوام برم من فقط ... فقط نمیتونم باور که که فراموشش کردم . فقط همین . البته باید برم همه خانواده انها هستند و من مدتهاست هکه انها را نده ام نه البته من میرم باید برم میخوام برم ))
کلاریس در حالیکه به رئیسش کمک میکرد بلند شود گفت : (( اگر مطمئنی که میخوی ، برو من قبلا رفتم و یک دست لباس مناسب روی تختت اماده کرد م تو هنوز چند ساعتی وقت داری برو خونه دوش بگیر و یک ظاهر بسیار خوب برای خودت درست کن . این کمکت میکنه اجحساس بهتری داشته باشی ))
جین یزیر لب زمزمه کرد : (( چیزی وجود نداره که بخوام به خاطرش احساس بدی داشته باشم . به))
به اطراف دفتر نگاه کرد چوبش را برداشت و در حال برداشتن چند پوشه بود که کلاریس او را به بیرون دفتر هل داد و با اخطار گفت : (( برو جین سسعی کن دیر نکنی یادت نره که خیلی مشهور هست ی))
جینی قبل از رفتن گفت : (( ببینم چیکار میتونم بکنم ))
********
رون ویزلی به جمعیت نگاه کرد درون مردم به دنبال یک موقرمز خاص میگشت سرش را تکان داد وبا نگاهی نگاهی گذرا به ساعت به طرف هرمیون گرینجر برگشت .
هرمیوهن زیرکانه پرسید : (( رون واقعا فکر میکنی امشب بیاد ؟ به هر حال این جشن نامزدیه هریه و هری برای اون فقط یک دوست در هاگوارتز نبوده اگه امشب پیداش بشه یه کم اوضاع به هم میریزه اینطور فکر نمیکنی ؟؟؟))
رون (( هرمیون هری هنوز عضوی از هانواده است و اون باید اینحا باشه میدونی اون قبلا خانواده اش را در اولویت قرار میداد یعنی قبل از اینکه اون شغل لعنتی رو بگیره صحبت از مهمانهای نیومده شد دوست پسر تو هم که هنوز نیومده ؟ )) جمله اخر را با پوزخند ادا کرد
هرمیون : (( رونالد ویزلی کافیه اگر باز هم بخوای راحع به مایکل اینطوری صحبت کنی من دیگه باهات حرف نمیزنم )) ههریمیون به سرعت حالت دفاعی گرفت خیلی خوب میدونست اگر به رون اجازه بده ، صحب ت رو به کجا میکشون ه
رون به تندی گفت : (( هرمیون اروم ابش . من فقط تعجب کردم همین . ))
نمیخواست اورا عصبانی کند چون این شب هری بود قبل از اینکه بتونند حرف دیگه ای بزنندد فرد و جرج ویزلی به انها ملحق شدند .
((رون جینی رو ندید ؟ ))
رون : (( نه فکر نمیکنم بیاد ))
(( حدس میزدم احتمالا یک قرار ملاقات مهم با چند دیپلمات احمق از بلغارستان داره من فکر نمیکردم اینو از دست بده فقط همین )))
صدای سردی از پشت گروه گفت : (( کی چی رو از دست )) هر سه برادر با دیدن خواهر کوچولوشون بعد از ماهها لبخند زدند . جینی یک لباس ابریشم زبا به زنگ زرد مال به قهوه ای پوشیده بود موهایش به زیبایی گیس فروانسوی شده بود و لبخند شادی به ب داشت .
(( خوب فرد این کی میتونه باشه ؟))
نظری ندارم جرج ، قبلا هرگز این دختر را در زندگیم ندیدم ((
(( کمی شبیه خواهریه که ما قبلا داشتیم یک بجه کوچولیو با موهای قرمز
(( که برا یخوانوادش وقت داشت و به دیدن برادر هاش میرفت ))
(( این نمیتونه او نباشه میتون ؟ جینی ما الان زیر یک خروار گزارش یک جایی تو وزارت جادوگریه وقت نداره به دیدن ما بیاد ))
جین یگفت : (( بس کید پسرها )) و بعد برادرهایش را بغل کرد (( شما میدونیدکه اگر میتونستم بیشتر میتونستم بیشتر میودم اما با این قعالیتهای جدید به ندرت میتونم از دفترم بیرون بیام
((تو هنوز ندیدیش ؟یک لحظه صبر کن ؛من به سرعت میرم و میارمش . ))لبخندی زد و به سرت به هال رفت . چند دقیقه بعد به همراه عروس اینده اش برگشت .
((جینی ، واقعا نمیدونم چطوری بگم . اما من میفهمم که هری برای تو چه معنایی داره . میخوام بدونی که من عاشقشم و هر کاری که بتونم برای شاد کردنش انجام میدم . ))
گابریل گفت :(( فقط ... مطمئن شو ، که همینطور میمونه و لطفا )) صدایش کمی سحت شده بود و چشمانش که گرم و دوستانه بود سرد شده بودند . جینی غافلگیر شده بود فقط سرش را تکان داد . در این لحظه هری برگشت و دستش را دور گابریل انداخت .
((مهمه که بمونی اگر میخوای بخش مهمی از زندگی هری باشی . تو اینو نمیخوای ؟))